הַיּוֹם וּמָחָר

57 לְאִישאֵין רֹאש,ש רָעָהרֹלחֲ לְהגִישעֶזְרָהם יֵש רָצוֹן לָלְכ רְאֵה אֶת הסּוֹד שֶחָבוּי הֵנָה, אָמְרָה רְאִיָה נְבוֹנָהם עיִן עִלְךָאִם יֵש ם צָרִיךְ מאֲמָרג, היוֹםנֵייְעִנְעל יוֹם המָחָרם וְלָדעת כִי יֵש ג امروز و فردا که مرا از تو تمنائی هستبلبل آهسته به گل گفت شبی گر ترا نیز چنین رائی هستشدممن به پیوند تو یک رای تا ببینی چه تماشائی هستگفت فردا به گلستان باز آی هر طرف چهرهٔزیبائی هستگر که منظور تو زیبائی ماست همه جا شاهد رعنائی هستپا بهرجا که نهی برگ گلی است چمن و جوی مصفائی هستباغبانان همگی بیدارند همه جا ساغر و صهبائی هستقدح از لاله بگیرد نرگس نه ز زاغ و زغن آوائی هستایستنه ز مرغان چمن گمشده نه به گلشن اثر پائی هستنه ز گلچین حوادث خبری است همه را میل مدارائی هستهیچکس را سر بدخوئی نیست اگرت دیدهٔبینائی هستگفت رازی که نهان است ببین که خبر داشت که فردائی هستروز سخن باید گفتهم از ام  אל הספר
כתב ווב הוצאה לאור בע"מ